افراد منطقی ممکن است در این مورد اختلاف نظر داشته باشند. مهمترین و بحثانگیزترین نکته این است که اگر محدودیتهای اخلاقی رسمی در دادگاه عالی ما وجود نداشته باشد – یا حتی اگر وجود داشته باشد – قضات آن باید عملکردی داشته باشند. آنها باید خود را از هر رفتاری با عطر مشکوک دور نگه دارند، حتی اگر یک قانون رسمی را نقض نکند.
واقعیت این است که وقتی شما قاضی می شوید، اتفاقاتی می افتد. سالها پیش، بهعنوان یک قاضی فدرال نسبتاً جدید، درباره بچههایمان با یک وکیل محلی صحبت میکردم که فقط کمی میشناختم. همانطور که گفتگوی ما شروع شد، او اشاره کرد که قصد داشت فرزند 10 ساله خود را در آن آخر هفته به یک بازی Red Sox ببرد، اما نقشه آنها شکست خورد. آیا می خواهم از بلیط های او استفاده کنم؟
وسوسه شدم بلیط ها فراتر از محدوده قیمت معمول من بود و بازی با کودک 7 ساله من یک گردش سرگرم کننده خواهد بود. به نظرم نمی رسید که وکیل قصد انجام کار نامناسبی داشته باشد. به نظر می رسید – و تقریباً مطمئناً – فقط یک انگیزه لحظه ای است که از یک گفتگوی دوستانه ناشی می شود. علاوه بر این، صندلیهای پارک فنوی، مانند صندلیهای بسیار گرانتر در جت شخصی که قاضی ساموئل آلیتو در تعطیلاتش در آلاسکا بهطور رایگان استفاده میکرد، احتمالاً اگر آنها را نگرفتم خالی میماند. چه کسی آسیب می بیند؟
در کمال تاسف، وقتی به موقعیت فکر می کردم، متوجه عطر چیزی شدم. البته نه یک بوی واقعی، بلکه چیزی شبیه به آن – چیزی شبیه بوی شیر در آستانه ترش شدن یا تابه ای که برای مدت طولانی روی اجاق گذاشته شده است. این نبود که وکیل قصد بدی داشته باشد. این بود که داشتم به یک مرز نزدیک می شدم. بی صدا با دندان قروچه، بلیط ها را رد کردم.
چند سال بعد، پس از اینکه انتصابم را به عنوان یک قاضی منطقه ای مادام العمر در ایالات متحده دریافت کردم، تصمیمی را صادر کردم که در آن انکار سازمان تامین اجتماعی از مزایای ناتوانی به یک شاکی مسن تر لغو شد. یک روز در دفتر کارمان بودم که مرد و همسرش با یک بسته به من مراجعه کردند. او یک سرگرمی نجاری داشت و داخل بسته یک مداد چوبی ساخته شده از چوب بلوط با لولاهای برنزی بود. حکم من برای آنها تفاوت بزرگی ایجاد کرده بود و آنها می خواستند این ژست متواضعانه و شخصی سپاسگزاری را گسترش دهند. باز هم، بدیهی است که آنها زیر دست نبودند. دعوای آنها تمام شده بود و این احتمالا آخرین باری بود که از من می دیدند. با این حال، همانطور که دوستان افسر پلیس من به من می گویند، راه هلاکت با یک فنجان قهوه رایگان شروع می شود. تا جایی که می توانستم مودبانه، قلمدان را پایین آوردم. یادآوری چهرههای شرمزده و درهمآلود آنها هنوز برایم دردناک است.